سلام

این اولین پست وبلاگ خوشکلمونه

راستش نوشتن این اولین یه مدت به تاخیر افتاد چون همسرم یک شوهر عمه ی خود را خیلی اتفاقی از دست داد و ما این مدت به شدت درگیر مراسم و دلداری دادن به هم بودیم.اینکه مرگ حقه یه طرف ، اینکه همه ما بی خبر و ناگهانی از این دنیا میریم یه طرف ، اینکه دلتنگ اونی که رفتی بشی یه طرف ، اینکه هزارتا کار رو باید در دو سه روز انجام بدی یه طرف اما همه اینا اون طرف ، دور همی ها و کمک کردنا و با هم گریه کردناش حتی یه جوری به ادم احساس زندگی و امید به آینده میده ،وقتی همه با هم مشکی میپوشن با هم گریه می کنن تو اوج ناراحتی همدیگرو در آغوش می کشن ،مرده هرکی باشه همه حلالش میکنن،زیر تابوتشو میگیرن و یک دست واسش نماز می خونن یه جور عجیبی احساس میکنی خانواده و بزرگ تر از اون انسانیت چیه.

مهم نیست چه شکلی میگردی فقط انسانیت مهمه

آقامون تحت هر شرایطی مراقبم بود،مدام چشماش دنبالم میگشت این رفتاراش خیلی به من انرژی میداد و همین قضیه باعث می شد بیشتر از همه نیرو داشته باشم تمام بچه های فامیل رو نگه داشتم و آرومشون کردم

خیلی بچه هارو دوست دارم خیلی

همسر مهربانم تمام حساسیت ها و دلنگرانی هاتو به جونم میخرم

بدون نه تنها این روزها که صد البته از این سخت ترهاش هم من در کنارت خواهم بود

نور چشمم

بی اندازه به تو علاقه مندم امیدوارم همیشه باعث افتخارت باشم