برای خیلیا شاید خیلی 

بعضی وقتا به این فکر میکنم که اگه مدل موهام فلان مدل بود یا اگه اجزای صورتم یه جور دیگه بود شاید علاقه ات به من بیشتر از الان می شد

با وجود تمام خوشبختیهایی که داریم این فکر ناخودآگاه یه وقتایی به سراغم میاد که نکنه من اونی که میخوای نباشم یا اینکه نکنه تو دوست داشتی من یه جور دیگه ای باشم

این فکرا معمولا اینجور وقتا میاد:

وقتی یه خانمی خیلی شیک و آرایش کرده با موهایی رنگ شده از جلوم رد میشه

وقتایی که خیلی ساده با یه چادر مشکی بدون طرح هستم و اطرافم پر از آدم های رنگارنگ 

وقتی که میبینم چشم های من یه قهوه ای تیره ی معمولیه و اطرافم پر از لنز های براق چشم نوازه

وقتی ...

به نظر تو مشکل از کجاست؟

شاید از من که به جای توجه به اینکه با تو چقدر همه چی خوبه به اطرافم نگاه میکنم

شاید دلیلش اینه که ایمانم اونجوری که باید قوی نیست

شاید دلیلش اونان که اتفاقایی که باید تو خونشون بیفته رو میارن تو خیابون اون رنگا اون قیافه ها ...

تو خیلی برای من مهمی 

فقط تو واسه من مهمی

من الان که خوب فکر میکنم میبینم اگه خدا همه ی شوهرای دنیا رو مثل تو می آفرید من دیگه این قیافه ها رو نمیدیدم

خیلی خوبه که هستی